عیدم مبارک
:*
۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه
مکالمات من با دفترم 2
داشتم دفتر قدیمامو دوره می کردم، عجب موجود جذابی بودم! یه گرگ واقعی!
یه تیکه از کتاب خداحافظ گری کوپر:
" - لنی! ما عاقبت آزاد شدیم.
- آزاد؟ آره جون خودت! اصلن نمی دونه چی می گه. یک دفعه می گه عشق، بعد پشت سرش می گه آزادی. این دو تا که با هم جور در نمیان. آدم باید انتخاب کنه، یا این یا اون."
من آزادی رو انتخاب می کنم!
با ظاهر بسیار خوب و خانمم، یه تیپ قابل قبول، با عینک خانوم معلمی، در کل یه دختر با ظاهری بسیار ساده، خرخون و خارج از بازی.
یه تیکه از کتاب خداحافظ گری کوپر:
" - لنی! ما عاقبت آزاد شدیم.
- آزاد؟ آره جون خودت! اصلن نمی دونه چی می گه. یک دفعه می گه عشق، بعد پشت سرش می گه آزادی. این دو تا که با هم جور در نمیان. آدم باید انتخاب کنه، یا این یا اون."
من آزادی رو انتخاب می کنم!
با ظاهر بسیار خوب و خانمم، یه تیپ قابل قبول، با عینک خانوم معلمی، در کل یه دختر با ظاهری بسیار ساده، خرخون و خارج از بازی.
بله بله این توصیف خوبیه:
" مهربونی ساده ای کمی شیطونی و مهمتر از همه روح بسیار زیبایی داری!"
این روح بسیار زیبای من کجاس که نمی تونم ببینمش و بقیه می بیننش؟!
ok! مهم نیست. بذار تصور همه همین باشه، گور پدرش.
من ِ مخفیمو نگه می دارم واسه خودم و خودت. من ِ وحشی افسار گسیخته رو. از این کلمۀ افسار گسیخته خیلی خوشم میاد.
از تنهایی مرموزی که بین خودم و خودت وجود داره به شدت لذت می برم، خیس عرقم.
افکارم رو می پرورونم، دیوونه بازیای فکریمو گسترش می دم. هر روز از دیروز دیوونه تر و تنها تر می شم. آدمهای بیشتری رو فریب می دم، ظاهر ساده تر و مهربون تری رو برای خودم ترتیب می دم. لبخند دختربچۀ 5 ساله رو روی صورتم نقاشی می کنم. آدمهای بیشتری باور می کنن که من ساده و مهربون و کمی شیطونم.
بذار آدما به حال خودشون باشن، بذار خودشون خودشونو گول بزنن. بذار خونۀ توی مغزم اساسن متعلق به خودمون دو تا باشه.
و من روح سرکشمو پرورش می دم. روح سرکش طغیان زدۀ دیوانۀ من شبها اجازه داره که بره هر سوراخی که دلش می خاد. اجازه داره اوج بگیره، دور شه، تا هر جا که دلش بخاد، تو این جادۀ طلایی جفتک بندازه، هر غلطی که دلش می خاد بکنه. توی بیداری اما باید سعی کنه بی فرسودگی توی وجودم بشینه و از دریچۀ چشام بیرونو تماشا کنه، اجازه داره تخیل کنه، اجازه داره توی محدودۀ جسمم واسه خودش جست و خیز کنه، حتا کمی باهاش اختلاط کنه. ولی نباید سعی کنه برای دنیای خارج از جسمم زیاد خودنمایی کنه. چون که اساسن هیش کی باورش نمی کنه. توی با هم بودنامون حجیم و حجیم تر می شم.
برنامۀ جدید اینه.
مکالمات من با دفترم
من یه فراریم، می ترسم یه روز بترکم. اون جوری خیلی بد می شه، اون جوری همه می فهمن که تو تنم چه خبر بوده.
یه وقتایی جدن دلم نمی خاد دیگه درس بخونم، اصلن دلم نمی خاد به آینده فکر کنم، نمی خام آدم خفن و هدفمندی باشم. نمی خام زندگی روی روال و برنامه ریزی شده ای داشته باشم، نمی خام برم کانادا یا هیچ قبر دیگه ای. یه وقتایی جدن دلم می خاد برم آرایشگاه و موهامو هفت رنگ و هفت مدل کنم. دلمی می خاد همۀ فکر و ذکرم بشه این که چه لباسی بخرم و کی بپوشم و چه جوری آرایش کنم و کدوم مهمونی مسخره ای رو برم. یه وقتایی از ته دل می خام آدم کوته فکر و بی مغزی باشم. دلم می خاد همش دنبال حماقت برم و هیچی نفهمم. بعدشم منتظر بشینم که یه خاستگار احمق پیدا شه و منو بگیره و روال زندگی یه زن کودن رو پیش بگیرم.
یه وقتایی خیلی دلم می خاد جزو عوام باشم انقدر که روحم رو با این تصورا خسته می کنم.
فکرشو بکن، اگه احمق بودم ،اگه هیچی نمی فهمیدم، واقعن اون جوری زندگی خیلی بهتر نبود؟
یه وقتایی از خودم خیلی خسته می شم، از این همه تلاشی که برای خاص بودن می کنم، از دلزدگی هام خسته می شم. آخه چرا انقد زود دلزده می شم؟ چرا انقد آدما سریع برام خسته کننده می شن؟ چرا نمی تونم خبرم یه ثانیه آروم بگیرم و بتمرگم سر جام؟ از جلب توجه های غیرعادی خودم خستم، از کوشش های زیر پوستی، از تلاش مضحکم برای آدم حسابی بودن خستم.
دلم می خاد ویولونمو بکوبم زمین و داد بزنم حوصلۀ تمرین ندارم! .... گشاده! فقط دلم می خاد آهنگ گوش کنم. دلم می خاد برم وسط لابی دانشگاه به کروکودیل پیشنهاد ... بدم! چون اساسن به نظر نمیاد به هیچ درد دیگه ای بخوره! وای دلم می خاد همین الان از دانشگاه انصراف بدم و برم پی الواتی. لامسب اصلن شاید دلم بخاد .. باشم و با صد تا دختر جونور دیگه .. اه شاید دلم بخاد دوست پسرای مردمو بلند کنم، حتا دوست دخترای مردمو. دلم می خاد به خاطر هر مسئلۀ احمقانه ای تو زندگیم یه بار خودکشی کنم. می خام انقدر سیگار و ماری جوانا و حشیش و هرویین و هر زهرمار دیگه ای بکشم که سلولای تنم و مغزم و همه جام مضمحل شه. می خام دائم الخمر شم ، مشروب بخورم، آبجو، ویسکی، عرق سگی، کوفت زهرمار، انقدر بخورم که بترکم. میخام هزار تا تخته شکلات و دویست تا بسته چیپس و کالباس و سس مایونز بخورم که همۀ تنم با جوشای ریز احمق فرش شه. میخام مردمو اسکل کنم، پست فطرتی کنم. دروغ بگم.
shit
یه وقتایی جدن دلم نمی خاد دیگه درس بخونم، اصلن دلم نمی خاد به آینده فکر کنم، نمی خام آدم خفن و هدفمندی باشم. نمی خام زندگی روی روال و برنامه ریزی شده ای داشته باشم، نمی خام برم کانادا یا هیچ قبر دیگه ای. یه وقتایی جدن دلم می خاد برم آرایشگاه و موهامو هفت رنگ و هفت مدل کنم. دلمی می خاد همۀ فکر و ذکرم بشه این که چه لباسی بخرم و کی بپوشم و چه جوری آرایش کنم و کدوم مهمونی مسخره ای رو برم. یه وقتایی از ته دل می خام آدم کوته فکر و بی مغزی باشم. دلم می خاد همش دنبال حماقت برم و هیچی نفهمم. بعدشم منتظر بشینم که یه خاستگار احمق پیدا شه و منو بگیره و روال زندگی یه زن کودن رو پیش بگیرم.
یه وقتایی خیلی دلم می خاد جزو عوام باشم انقدر که روحم رو با این تصورا خسته می کنم.
فکرشو بکن، اگه احمق بودم ،اگه هیچی نمی فهمیدم، واقعن اون جوری زندگی خیلی بهتر نبود؟
یه وقتایی از خودم خیلی خسته می شم، از این همه تلاشی که برای خاص بودن می کنم، از دلزدگی هام خسته می شم. آخه چرا انقد زود دلزده می شم؟ چرا انقد آدما سریع برام خسته کننده می شن؟ چرا نمی تونم خبرم یه ثانیه آروم بگیرم و بتمرگم سر جام؟ از جلب توجه های غیرعادی خودم خستم، از کوشش های زیر پوستی، از تلاش مضحکم برای آدم حسابی بودن خستم.
دلم می خاد ویولونمو بکوبم زمین و داد بزنم حوصلۀ تمرین ندارم! .... گشاده! فقط دلم می خاد آهنگ گوش کنم. دلم می خاد برم وسط لابی دانشگاه به کروکودیل پیشنهاد ... بدم! چون اساسن به نظر نمیاد به هیچ درد دیگه ای بخوره! وای دلم می خاد همین الان از دانشگاه انصراف بدم و برم پی الواتی. لامسب اصلن شاید دلم بخاد .. باشم و با صد تا دختر جونور دیگه .. اه شاید دلم بخاد دوست پسرای مردمو بلند کنم، حتا دوست دخترای مردمو. دلم می خاد به خاطر هر مسئلۀ احمقانه ای تو زندگیم یه بار خودکشی کنم. می خام انقدر سیگار و ماری جوانا و حشیش و هرویین و هر زهرمار دیگه ای بکشم که سلولای تنم و مغزم و همه جام مضمحل شه. می خام دائم الخمر شم ، مشروب بخورم، آبجو، ویسکی، عرق سگی، کوفت زهرمار، انقدر بخورم که بترکم. میخام هزار تا تخته شکلات و دویست تا بسته چیپس و کالباس و سس مایونز بخورم که همۀ تنم با جوشای ریز احمق فرش شه. میخام مردمو اسکل کنم، پست فطرتی کنم. دروغ بگم.
shit
اشتراک در:
نظرات (Atom)