چه جالب
فکر میکردم 22 سالگی چقد باید پیر باشم!
حالا که 22 سالم شده اما هیچ فکر نمی کنم که زیاد پیرم!
تولدم مبارک!
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه
EhemDesh
هلثگه گداری یاد روباه می افتم، مخصوصن با گوش دادن بعضی آهنگا،یا گاهی که یهو تو خیابون بوی ادکلنشو حس می کنم. الان سرکلاس هردوتاش با هم اتفاق افتاد، دست بر قضا هم یکی از پسرا با همون ادکلن دوش گرفته بود، هم آهنگی که تو گوشم بود یکی از همون خفناش بود که اساسن آدمو می بره عقب، البته بیشتر دلم میخاس آهنگِ در رویا برنده یه چیزی تو مایه های آناتما یا انریکه باشه، اما خب از شانس من دیوونه خونه ساسی مانکن به نامم افتاده. خاطراتمم به آدم نمیره!
حالا اصلن نمی دونم درست و حسابی یاد چی چی هم می افتم! کلن وقتی 5 دفعه بیشتر یکیو ندیده باشی که از این 5 دفعه 6 دفعه شم داشتی به خودت تلقین میکردی که تیریپی نیست و میدونی که یارو کشته مرده یکی دیگس، و دست آخر هم بی جنبه بازی در میاری و گند می زنی به کله یارو که کلن باهات حال نمیکنم و برو پی زندگیت، اون وقت چی باقی میمونه؟؟
یه جونور خل و چل مغرور که به جای خاطره سازی، خاطره پردازی می کنه و کلنگ!
این کمر درد از اون دردای بی پدرمادر دنیاس که این 3 ،4 ماهه اساسن رومو کم کرده، فکر کن که 24 ساعته یه درد تیز بره وسط پشتت فرو! و بعد بخای باهاش راه بری و بشینی و بخندی و خل بازی در بیاری و اصلنم به روی خودت نیاری! غیرممکنه! یادم نمیاد کمردرد جذب کرده باشم!
کتاب سفر به انتهای شب رو به دیوانه های مازوخیسمی توصیه می کنم. بی نظیره! در عوض فیلم بیست آدمو دچار دپرشن دروغین می کنه!جای اون قصد کردم فیلم سوپراستارو 10بار ببینم. به زحمتش می ارزه.
وقت به خیر
حالا اصلن نمی دونم درست و حسابی یاد چی چی هم می افتم! کلن وقتی 5 دفعه بیشتر یکیو ندیده باشی که از این 5 دفعه 6 دفعه شم داشتی به خودت تلقین میکردی که تیریپی نیست و میدونی که یارو کشته مرده یکی دیگس، و دست آخر هم بی جنبه بازی در میاری و گند می زنی به کله یارو که کلن باهات حال نمیکنم و برو پی زندگیت، اون وقت چی باقی میمونه؟؟
یه جونور خل و چل مغرور که به جای خاطره سازی، خاطره پردازی می کنه و کلنگ!
این کمر درد از اون دردای بی پدرمادر دنیاس که این 3 ،4 ماهه اساسن رومو کم کرده، فکر کن که 24 ساعته یه درد تیز بره وسط پشتت فرو! و بعد بخای باهاش راه بری و بشینی و بخندی و خل بازی در بیاری و اصلنم به روی خودت نیاری! غیرممکنه! یادم نمیاد کمردرد جذب کرده باشم!
کتاب سفر به انتهای شب رو به دیوانه های مازوخیسمی توصیه می کنم. بی نظیره! در عوض فیلم بیست آدمو دچار دپرشن دروغین می کنه!جای اون قصد کردم فیلم سوپراستارو 10بار ببینم. به زحمتش می ارزه.
وقت به خیر
۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه
مکالمات من با دفترم 2
داشتم دفتر قدیمامو دوره می کردم، عجب موجود جذابی بودم! یه گرگ واقعی!
یه تیکه از کتاب خداحافظ گری کوپر:
" - لنی! ما عاقبت آزاد شدیم.
- آزاد؟ آره جون خودت! اصلن نمی دونه چی می گه. یک دفعه می گه عشق، بعد پشت سرش می گه آزادی. این دو تا که با هم جور در نمیان. آدم باید انتخاب کنه، یا این یا اون."
من آزادی رو انتخاب می کنم!
با ظاهر بسیار خوب و خانمم، یه تیپ قابل قبول، با عینک خانوم معلمی، در کل یه دختر با ظاهری بسیار ساده، خرخون و خارج از بازی.
یه تیکه از کتاب خداحافظ گری کوپر:
" - لنی! ما عاقبت آزاد شدیم.
- آزاد؟ آره جون خودت! اصلن نمی دونه چی می گه. یک دفعه می گه عشق، بعد پشت سرش می گه آزادی. این دو تا که با هم جور در نمیان. آدم باید انتخاب کنه، یا این یا اون."
من آزادی رو انتخاب می کنم!
با ظاهر بسیار خوب و خانمم، یه تیپ قابل قبول، با عینک خانوم معلمی، در کل یه دختر با ظاهری بسیار ساده، خرخون و خارج از بازی.
بله بله این توصیف خوبیه:
" مهربونی ساده ای کمی شیطونی و مهمتر از همه روح بسیار زیبایی داری!"
این روح بسیار زیبای من کجاس که نمی تونم ببینمش و بقیه می بیننش؟!
ok! مهم نیست. بذار تصور همه همین باشه، گور پدرش.
من ِ مخفیمو نگه می دارم واسه خودم و خودت. من ِ وحشی افسار گسیخته رو. از این کلمۀ افسار گسیخته خیلی خوشم میاد.
از تنهایی مرموزی که بین خودم و خودت وجود داره به شدت لذت می برم، خیس عرقم.
افکارم رو می پرورونم، دیوونه بازیای فکریمو گسترش می دم. هر روز از دیروز دیوونه تر و تنها تر می شم. آدمهای بیشتری رو فریب می دم، ظاهر ساده تر و مهربون تری رو برای خودم ترتیب می دم. لبخند دختربچۀ 5 ساله رو روی صورتم نقاشی می کنم. آدمهای بیشتری باور می کنن که من ساده و مهربون و کمی شیطونم.
بذار آدما به حال خودشون باشن، بذار خودشون خودشونو گول بزنن. بذار خونۀ توی مغزم اساسن متعلق به خودمون دو تا باشه.
و من روح سرکشمو پرورش می دم. روح سرکش طغیان زدۀ دیوانۀ من شبها اجازه داره که بره هر سوراخی که دلش می خاد. اجازه داره اوج بگیره، دور شه، تا هر جا که دلش بخاد، تو این جادۀ طلایی جفتک بندازه، هر غلطی که دلش می خاد بکنه. توی بیداری اما باید سعی کنه بی فرسودگی توی وجودم بشینه و از دریچۀ چشام بیرونو تماشا کنه، اجازه داره تخیل کنه، اجازه داره توی محدودۀ جسمم واسه خودش جست و خیز کنه، حتا کمی باهاش اختلاط کنه. ولی نباید سعی کنه برای دنیای خارج از جسمم زیاد خودنمایی کنه. چون که اساسن هیش کی باورش نمی کنه. توی با هم بودنامون حجیم و حجیم تر می شم.
برنامۀ جدید اینه.
مکالمات من با دفترم
من یه فراریم، می ترسم یه روز بترکم. اون جوری خیلی بد می شه، اون جوری همه می فهمن که تو تنم چه خبر بوده.
یه وقتایی جدن دلم نمی خاد دیگه درس بخونم، اصلن دلم نمی خاد به آینده فکر کنم، نمی خام آدم خفن و هدفمندی باشم. نمی خام زندگی روی روال و برنامه ریزی شده ای داشته باشم، نمی خام برم کانادا یا هیچ قبر دیگه ای. یه وقتایی جدن دلم می خاد برم آرایشگاه و موهامو هفت رنگ و هفت مدل کنم. دلمی می خاد همۀ فکر و ذکرم بشه این که چه لباسی بخرم و کی بپوشم و چه جوری آرایش کنم و کدوم مهمونی مسخره ای رو برم. یه وقتایی از ته دل می خام آدم کوته فکر و بی مغزی باشم. دلم می خاد همش دنبال حماقت برم و هیچی نفهمم. بعدشم منتظر بشینم که یه خاستگار احمق پیدا شه و منو بگیره و روال زندگی یه زن کودن رو پیش بگیرم.
یه وقتایی خیلی دلم می خاد جزو عوام باشم انقدر که روحم رو با این تصورا خسته می کنم.
فکرشو بکن، اگه احمق بودم ،اگه هیچی نمی فهمیدم، واقعن اون جوری زندگی خیلی بهتر نبود؟
یه وقتایی از خودم خیلی خسته می شم، از این همه تلاشی که برای خاص بودن می کنم، از دلزدگی هام خسته می شم. آخه چرا انقد زود دلزده می شم؟ چرا انقد آدما سریع برام خسته کننده می شن؟ چرا نمی تونم خبرم یه ثانیه آروم بگیرم و بتمرگم سر جام؟ از جلب توجه های غیرعادی خودم خستم، از کوشش های زیر پوستی، از تلاش مضحکم برای آدم حسابی بودن خستم.
دلم می خاد ویولونمو بکوبم زمین و داد بزنم حوصلۀ تمرین ندارم! .... گشاده! فقط دلم می خاد آهنگ گوش کنم. دلم می خاد برم وسط لابی دانشگاه به کروکودیل پیشنهاد ... بدم! چون اساسن به نظر نمیاد به هیچ درد دیگه ای بخوره! وای دلم می خاد همین الان از دانشگاه انصراف بدم و برم پی الواتی. لامسب اصلن شاید دلم بخاد .. باشم و با صد تا دختر جونور دیگه .. اه شاید دلم بخاد دوست پسرای مردمو بلند کنم، حتا دوست دخترای مردمو. دلم می خاد به خاطر هر مسئلۀ احمقانه ای تو زندگیم یه بار خودکشی کنم. می خام انقدر سیگار و ماری جوانا و حشیش و هرویین و هر زهرمار دیگه ای بکشم که سلولای تنم و مغزم و همه جام مضمحل شه. می خام دائم الخمر شم ، مشروب بخورم، آبجو، ویسکی، عرق سگی، کوفت زهرمار، انقدر بخورم که بترکم. میخام هزار تا تخته شکلات و دویست تا بسته چیپس و کالباس و سس مایونز بخورم که همۀ تنم با جوشای ریز احمق فرش شه. میخام مردمو اسکل کنم، پست فطرتی کنم. دروغ بگم.
shit
یه وقتایی جدن دلم نمی خاد دیگه درس بخونم، اصلن دلم نمی خاد به آینده فکر کنم، نمی خام آدم خفن و هدفمندی باشم. نمی خام زندگی روی روال و برنامه ریزی شده ای داشته باشم، نمی خام برم کانادا یا هیچ قبر دیگه ای. یه وقتایی جدن دلم می خاد برم آرایشگاه و موهامو هفت رنگ و هفت مدل کنم. دلمی می خاد همۀ فکر و ذکرم بشه این که چه لباسی بخرم و کی بپوشم و چه جوری آرایش کنم و کدوم مهمونی مسخره ای رو برم. یه وقتایی از ته دل می خام آدم کوته فکر و بی مغزی باشم. دلم می خاد همش دنبال حماقت برم و هیچی نفهمم. بعدشم منتظر بشینم که یه خاستگار احمق پیدا شه و منو بگیره و روال زندگی یه زن کودن رو پیش بگیرم.
یه وقتایی خیلی دلم می خاد جزو عوام باشم انقدر که روحم رو با این تصورا خسته می کنم.
فکرشو بکن، اگه احمق بودم ،اگه هیچی نمی فهمیدم، واقعن اون جوری زندگی خیلی بهتر نبود؟
یه وقتایی از خودم خیلی خسته می شم، از این همه تلاشی که برای خاص بودن می کنم، از دلزدگی هام خسته می شم. آخه چرا انقد زود دلزده می شم؟ چرا انقد آدما سریع برام خسته کننده می شن؟ چرا نمی تونم خبرم یه ثانیه آروم بگیرم و بتمرگم سر جام؟ از جلب توجه های غیرعادی خودم خستم، از کوشش های زیر پوستی، از تلاش مضحکم برای آدم حسابی بودن خستم.
دلم می خاد ویولونمو بکوبم زمین و داد بزنم حوصلۀ تمرین ندارم! .... گشاده! فقط دلم می خاد آهنگ گوش کنم. دلم می خاد برم وسط لابی دانشگاه به کروکودیل پیشنهاد ... بدم! چون اساسن به نظر نمیاد به هیچ درد دیگه ای بخوره! وای دلم می خاد همین الان از دانشگاه انصراف بدم و برم پی الواتی. لامسب اصلن شاید دلم بخاد .. باشم و با صد تا دختر جونور دیگه .. اه شاید دلم بخاد دوست پسرای مردمو بلند کنم، حتا دوست دخترای مردمو. دلم می خاد به خاطر هر مسئلۀ احمقانه ای تو زندگیم یه بار خودکشی کنم. می خام انقدر سیگار و ماری جوانا و حشیش و هرویین و هر زهرمار دیگه ای بکشم که سلولای تنم و مغزم و همه جام مضمحل شه. می خام دائم الخمر شم ، مشروب بخورم، آبجو، ویسکی، عرق سگی، کوفت زهرمار، انقدر بخورم که بترکم. میخام هزار تا تخته شکلات و دویست تا بسته چیپس و کالباس و سس مایونز بخورم که همۀ تنم با جوشای ریز احمق فرش شه. میخام مردمو اسکل کنم، پست فطرتی کنم. دروغ بگم.
shit
۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه
سکوت
الان چند ساعته که خیلی شیک ول کردی و رفتی، چند ساعته که با یادآوریت خندم می گیره
جدن دلم میخاد همین جوری بمیرم،مردن که... همین جوری دودر کنم. چون که اساسن دودر کرد و رفت، مث شبایی که می خاس بره خونشون و هیچ جوری حریفش نمی شدیم و عین گولّه دودر می کرد و می رفت.
فردا پس فردا بعد از مسجد میاد خونمون، می دونم.
جمعه شب می ریم خونشون دیدنش، می دونم.
باز میاد بهم میگه برام تعریف کن رفتی با دوستات مسافرت چه خبر، میگه خیلی دلش میخاد بریم مشهد.
باهام قهر می کنه که چرا دو سال میخام برم کانادا بمونم.من می گم 2سال که چیزی نیس زود میام،آخه حتا صبر نکردی که برم.
دوباره عید می ریم اصفهان دستاشو میگیریم از روی سی و سه پل می دوانیمش.
مرده شور ببرن، گریه نداره که، میدونم فردا پس فردا میبینمش.
تخیلی تخیلی
عجب خاب طولانی ای
جدن دلم میخاد همین جوری بمیرم،مردن که... همین جوری دودر کنم. چون که اساسن دودر کرد و رفت، مث شبایی که می خاس بره خونشون و هیچ جوری حریفش نمی شدیم و عین گولّه دودر می کرد و می رفت.
فردا پس فردا بعد از مسجد میاد خونمون، می دونم.
جمعه شب می ریم خونشون دیدنش، می دونم.
باز میاد بهم میگه برام تعریف کن رفتی با دوستات مسافرت چه خبر، میگه خیلی دلش میخاد بریم مشهد.
باهام قهر می کنه که چرا دو سال میخام برم کانادا بمونم.من می گم 2سال که چیزی نیس زود میام،آخه حتا صبر نکردی که برم.
دوباره عید می ریم اصفهان دستاشو میگیریم از روی سی و سه پل می دوانیمش.
مرده شور ببرن، گریه نداره که، میدونم فردا پس فردا میبینمش.
تخیلی تخیلی
عجب خاب طولانی ای
۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه
جمله های اول
باید خیلی وقت پیش شروعش می کردم، ولی نمی دونم چرا تا الان دست دست کردم.
گفتم یه جاییو پیدا کنم که آشناها و اینا دور و برم نباشن،
که مجبور نباشم 24 ساعته خودسانسوری کنم
که هر چی عشقم کشید بنویسم
یه جا که اساسن آزاد باشم!
گفتم یه جاییو پیدا کنم که آشناها و اینا دور و برم نباشن،
که مجبور نباشم 24 ساعته خودسانسوری کنم
که هر چی عشقم کشید بنویسم
یه جا که اساسن آزاد باشم!
اشتراک در:
نظرات (Atom)